۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

جونم تو خونم ميخواد راه بره

انتظارم خيلي از خودم رفته بالا اونقدر كه هرچي مينويسم يا del ميكنم يا پاره شايد اين شروع نوعي سرطان خوش خيم باشه كه مياد و بعد از مدتي ميره ولي با اين وجود دارم دوباره مي نويسم چون به يه نتيجه اخلاقي رسيدم كه چه خوب بنويسم و چه بد كسي اين تراوشات سرطاني من را نخواهد خواند
سايتايي رو ميشناسم كه اگه اهلش باشه ساعت ها ميتونه مفت ومجاني مقاله و نقد بخونه اونم همش درجه يك و تاپ چون من نميرم پس بقيه هم وبلاگم رو نمي خوانند از اين به بعد كوتاه مي نويسم چون ديگه حوصله كسي نميكشه يعني خيلي وقتي كه حوصله ها از كش در رفته
اول ازهمه سايت آدمبرفي ها
هر كس حس نظر دادن داره بره اين سايت اين روزا همه چيز حساب داره خدا وكيلي اگه رفتين چيزي خوندين نظر بدين
http://adambarfiha.com/

بعد دلم ميخواست 13 فروردين بارون مي آمد و هيچ كس بيرون نمي رفت نه اين خوبه وسط ظهر شر شر بارون مي اومد مو
ضوع اصلي هم اين بود كه دلم مي خواست يه چيز زيبا رو از بين ببرم ولي حيف نشد خدا بخواد سال ديگه.

سريال ها وفيلم هاي سانسوري رسانه تلويزيوني كه اونقدر جذاب بود گاهي ما و مهمونامون ميچسبيديم به تلويزيون نيروي گرانشي معادل خورشيد ايجاد مي كرد تا سريال تموم شه ما نمي تونستيم سريال رو ببينيم چون همش تلاش مي كرديم خودمون رو ازش جدا كنيم چه حكمتي است نمي دانم
پدرم حرف خوبي ميزنه و هميشه ميگه ما خيلي وقته تلويزيون نگاه نمي كنيم
ماهواره گرفتيم و خيال همه رو راحت كرديم

داستان سريالها عجيب شبيه هم بود ولي دو نكته قابل تامل وجود داشت اول استفاده از نام محمود در كاراكتر ها و دوم رقص پاي تيتراژ سريال زن بابا كه ياد آور هنرمند تازه مرحوم شده مايكل جكسون بود

نميشه گفت چي گذشت ولي بد گذشت

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر