۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۲, پنجشنبه

تیغ و دست






دفتر شعرمن چرا داره توی آتیش می سوزه!
چرا شکسته قلب من نمی دونم شب یا روزه!
خنده و گریه واسه چی یکی شده برای من!
چرا گرفته بوی اشک تموم لحظه های من!
اون تیغی که منو برید مثل یه رگ تو مچ دست
به دست کی افتاده بود همونی که من شکست ؟
رد یه زخم ُ یادگار جاری گذاشت تو شعر من
می خوام بره از خاطرم مهم دیگه نیس واسه من

چه بی ریا چشمای اون تو شعر من جا شده بود!
چه ساده قلب عاشقم به روی اون وا شده بود!
خوب می دونست که چه جور با قلب من بازی کنه،
برای اهداف خودش قلب منو راضی کنه.

دلم می خواد داد بزنم رها کنم هنجره رو
تا هر جا هستی بشنوی این شعر بی بهانه رو
پیاده رو ها پشت هم طی می شدن به پای من
برا گریز از اسم تو سوخته همه ی شعرای من

چه بی ریا چشمای اون تو شعر من جا شده بود!
چه ساده قلب عاشقم به روی تو وا شده بود!
خوب می دونست که چه جور با قلب من بازی کنه،
برای اهداف خودش قلب منو راضی کنه.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر