۱۳۹۱ مهر ۳۰, یکشنبه

گندم زار عشق ما

بوسه ای یخ بسته در هوای دلتنگی
دست هایت سرد در جیب هایت
باد برگ  را به معراج خزان گردن زد
خاکستر سیگار  خاموش
هزاران سال است که هم بند هم شده ایم
این چنین بود که  یافتیم ناگاه
 از هم گریختیم چه تلخ ُ بی گاه
و نشستیم در جاده های بی عبور
رفتیم باران را مزه مزه کردیم تنها بی چتر بغض کردیم بی هم در لحظاتی کوتاه
چشمک میزد چراغ نیم سوز کوچه
سیگارم شکسته در جیب
قلبم شکسته در سینه
نه نمی خواهم بی بوسه این هوای دلتنگی را
این ادامه ی تکرار شدن
 اعدام برگ های زرد به دست باد خزان را
دست هایت سرد در جیب هایت
لبانت خالی از لبخند
چشمانت خانه ی هزاران سارند
که پرواز را در نگاه من در انتظارند
افسوس که زندگی آفتی بود که زد بر گندم زار  عشق ما
کلاغ ها  گریستند
و سیاه پوشیدند این مصیبت را با کشاورزی که مترسک عاشق مزرعه اش مرده بود
ما این ها را دیدیم
یخ بستیم ترسیدیم گریستیم و از هم بریدیم
دست هایم سرد در جیب هایم
قلبم آکنده از زخم های سوزان
در نگاهم  تلخی این سرنوشت این روزگار
چشمانت ای کاش باشند در پی شوق پرواز دادن هزاران سار
 لعنت به این سرنوشت این روزگار
کاش میشد تکرار
از نو باز با تو
افسوس که زندگی آفتی بود که زد بر گندم زار  عشق ما

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر