۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

آکورد




عطرُ بوی خدا را دارد پیچ های موی تو!
بهشتم می شود ، خنده های روی تو!
تمام لحظه ها را می پیمایم،
می آیمُ می آیم
تلو تلو خوران ! هرچند !
سوی تو!
رسوم را می کِشمُ  می پیچانمُ
می شنوم که می گویند
آرزوی تو
می کِشَد به حیرانیُ  ویرانی
شعر آزاد هم باشد
می شود در چشمان تو زندانی
و من به پا می دارم در سلول انفرادی
با بوسه های نازک و کوچک 
هر شب تا صبح مهمانی
نگو این راز را چون من ، نمی دانی!
که من هم نمی دانم !
قلب به اندازه ی مشت است!
عاشقیت در میان نا اهلش چه زشت است!
برای من
قاطی می شود
جابجا بی مورد ، مدام جای تو با خدا ...!
و شور می انگیزند ،
بر سیم های سرخ و داغ گیتار
بر یخ بندان این صدا !
سر انگشتان من روی نقش آکورد ،
سوخت که از مرور تن تو بود،
که تنهایی در تنهایی ام مرد !

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر