نگاهِ کنجکاوی در چشمان توست
که مرا وا می دارد به جستجوی نا شناخته
که مرا به آغاز هستی
به سکوت های ناگفته
به طلوع آرام ماه می برد
نگاهِ تو بکارت تنهایی را می درد
آن گونه که از روزنی، نور
انتهای انزوای راهرو را در میان غبار و خاموشی می پیماید
ویرانگری از نگاهِ تو به دلشوره می تابد
و تولدِ عشق را با بوسه می پیوند
درمانگری از نگاهِ چشمان توست
که شعر زخمین مرا آواز ، مرهم می زند
بغض را میشوید از حنجرِ خاک آلود
و خطوط گِل های چسبان ِ ترس را از نفس رود
و با نگاهِ تو آغاز گشته است و اکنون
آن چنان دیرِ دیر درمانده ام در انتها
که زود تر از مرگ با نگاهِ تو می شود جانم رها
به نگاهِ تو محتاجم
که اعتیادی را رشد داده است در من بی احتیاط
که اعتیادی را رشد داده است در من بی احتیاط
طوری که بی آن
دور است از من معنای حیات
دور است از من معنای حیات
واژگان را این طور باز می گوید
از نگاهِ تو رحا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر