در میان قدم های بی پایان که می گذرند به سوی مقصدی بی هدف
بی آنکه الگویی باشد برای بارش برف
من زمین خوردم و بر نخواستم چون معترض بودم و خسته
از اینکه در رنج بودند جوانه ها در میان این آسفالت سیاه شکسته
و آن طرفتر نوشتم بروی سنگ فرش بی رحم
اجازه نمی داد ی ولی من روییدم
من زمین خوردم و زمین زخم هدیه داد مرا
و هیچ کس نشنید حتی تو صدای درد را
صدایی که سیستمی به اجبار گوش ها می کوبید
اگزوز اتومبیلانی که خفه کرد بود و بارنی از جنس اسید
من زمین خورده بودم گویا سال ها بود
که من مرده بودم
راست می گویند من به درخواست خویش به زمین خورده بودم
چون تنفری در من بود از قانون
در حد گلبول های قرمز خون
و از این می شود قانون مسخره تر
بیشتر آن را می خواست که بود چگالتر
هیچ کسی در برابر قانون جاذبه هم نبود برابر
نیوتن هم نمی دانست این ها را و گرنه می افتاد به درد سر
چون گالیله
من هم می گویم تمام این ها که گفتم مزخرف و بی دلیله
راست می گویند من به درخواست خویش به زمین خورده بودم
این من است که سال هاست که به زمین خورده
در فیلمی با نام از نفس افتاده
معترض شدم به
این قانون جاذبه
در کتم نرفت اجبار در اعتقاد
من را به بند خویش کشید قانون جاذبه در یک فضای کاملا آزاد
دانستم که باید سال هاست سکوت کنم
آن هنگام که سکوت می کنم
تا عمیق ترین دالانها در خویشتن سقوط کنم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر