
چند دقیقه مونده که اولین سیزده سال بدر شود خیلی از این سیزده ها بدر شد ولی اگه واقعیت رو قبول کنم هیچ کدام از این سیزده ها بی تو بدر نمی شده است .من سیزده روز تموم خودم رو به اون راه می زنم چون نمی خواهم واقعیت رو قبول کنم که تو اینجا کنارم نیستی وحتی نمی دانم کجای این دنیا هستی و آیا از من بریدی و یا هنوز با دلم هستی؟ نمی دانی اولین سیزده سال در تنهایی چقدر تلخ تموم می شود تلخ تر از آن شروع شدن پیاده روی های من در خیابان زیر باران های بهاریست که بیشتر از هر کلوز آپی تصویر تو رو برام تداعی می کنه در راستای اینکه من واقعیت را وارونه دوست دارم بهار دوست داشتنی است به این دلیل که از میراث پاییز ، باران را در خود دارد و تا لحظه ای که تو را نبینم تمام فصل ها پاییزند . تمام روز ها بی معنی هستند و بدون اتفاقی از جانب تو مدام دور سر خودم می چرخم این سیزده که تموم شد من نا امید هستم که سیزده بعدی تو را بیابم تا دروغ باشد که جوینده یابنده است و مسئله اصلی این باقی بماند که دلتنگی ، آن هم از نوع بی دلیل ، وصله ای بر تمام زمان های من است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر