
بعضی وقت ها خاطراتی از سمت تو به سوی من می آیند مانند امواجی که در ساحل به صخره ای تنها برخورد می کنند سال هاست که صخره در آماج این امواج است ولی هنوز ایستاده و هر روز پیر تر می شود و عمر را در برابر امواج دریا می گذراند ولی به عشق اینکه که موجی پیغامی از سوی دریا بیاورد ایستاده و چه بی رحمانه امواج چهره ی این صخره را می خراشند و صخره چه عاشقانه به موجی از سوی دریا بسنده می کند این چنین است که چهره ی این صخره خشن در سکوتی خفته می نماید .
من هم روحی چون این صخره پیر و خشن در سکوت دارم روحی که چشمان رهگذری حتی جرات ندارند به آن بنگرند و از حس کردن روحی با هیبتی چنین زجر دیده متوهم واهمه ای بی دلیل می شود من همه را از خاطرات تو دارم که سال هاست بی هیچ رحمی به من هجوم می آورند و حجم تنهایی من را چنان از وجود تو مملو می کنند که غرق شوم بی آن که نجات غریقی در این حوالی باشد.
سال هاست که امواج از تلاش خود نمی کاهند و این روح من است که زخمی تر از گذشته به زندگی عاشقانه خویش ادامه می دهد زیرا چون صخره ای که دریا را دوست دارد من هم تو را دوست دارم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر