۱۳۹۰ مرداد ۱۶, یکشنبه

بخار میشینه رو شیشه




دارم آهسته آهسته تو چشمای تو گم میشم!
رسیدم آخر داستان دارم بی تو تموم میشم!

نداره جاذبه بی تو ،زمین پس می زنه من رو،
شدم تعلیق بالاجبار ،دارم می بازم این تن رو!
همش بارون و ابریه همش بادای وحشیه،
شده لج آسمون با من ،شکستم من تو آیینه!

کنار پنجره بی تو غروب میگه: باهات قهرم!
بخار می شینه رو شیشه ،بخار فنجون قَهوم!
داره جون میگیره انگار یه طرح از تو روی شیشه،
ولی از سردیه شیشه داره طرح تو محو میشه!

دارم آهسته آهسته تو چشمای تو گم میشم!
رسیدم آخر داستان دارم بی تو تموم میشم!

تو دوختی هر دو چشمامو به اون روزی که برگردی،
تو رو می دیدمت از دور تو اصلا حس نمی کردی!
توی خط افق آروم تو رفتیُ شدی پنهون،
هنوزم گیج و سردر گم نشستم من زیر بارون!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر